جدول جو
جدول جو

معنی مختل ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

مختل ساختن
دچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل کردن، پریشان کردن، به هم ریختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرتب ساختن
تصویر مرتب ساختن
نظم و ترتیب دادن، مرتب کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ کَ دَ)
عزاداری کردن. سوکواری کردن: امیر منوچهر سه روز بر قاعده جیل ماتم ساخت و پس از سه روز در منصب امارت نشست. (ترجمه تاریخ یمینی چ قدیم ص 223)
لغت نامه دهخدا
به سامان داشتن سامان دادن مرتب کردن، . . و دو جانبش دو دروازه گشاده و همه را شرفه و کنگره و سنگ انداز مرتب ساخته که حقا اتمام آن کار از دست سلاطین. . بیک ساا دشوار آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخت ساختن
تصویر رخت ساختن
((~. تَ))
آماده شدن، آماده سفر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتقل ساختن
تصویر منتقل ساختن
ترابردن
فرهنگ واژه فارسی سره
به ستوه آوردن، بیزار کردن، افسرده کردن، اندوهگین کردن، غمگین کردن
متضاد: شادمان کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد